امير علي و امير حسينامير علي و امير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
حسنا خانمحسنا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره

نامه هايي براي ماندگاري

تلفات آخرین روز صفر

ماشینمون رو امروز صبح بابا برد که سرویس بکنه ولی دست خالی برگشت. آخه آقای مکانیک گفته بود موتورش باید تعمیر اساسی بشه. حالا مجبوریم توی خونه بمونیم. برای ناهارتون طبق خواسته تون گوشت ببعی درست کردم و حسابی خوردید. قربونت مادر که حسابی ثابت کردید بچه لر هستید و گوشت خور. بعد از ناهرا خوابیدیم و عصر از بابایی خواستم که مواظبتون باشه تا من برم کمی خرید بکنم. وقتی برگشتم امیر علی گریه می کرد. تا منو دید گریه اش بیشتر شد. فهمیدم که بله شازده تلویزیون رو از روی میزش انداخته و شکسته. حالا هم داره واسه همین گریه می کنه. خیلی عصبانی شدم ولی به خاطر لکنت زبونت کاری نمی تونستم بکنم. فقط خودم رو کنترل کردم. شب هم در حین بازی امیر علی در اتاق رو بست و انگ...
24 دی 1391

دهان خسته

امیر حسین عزیزم دیگه کاملا به دستشویی رفتن مسلط شده و اصلا دیگه خودش رو خیس نمی کنه با اینکه برای احتیاط وقتی مهمونی میرم پوشک براش می بندم اما وسط بازی میاد میگه مامان جیش دارم. الهی مادر به قربونت بره عزیزم که اینقدر آقای شدی. امیر علی همچنان با خودش درگیره و اصلا نمی خواد از پوشک جدا بشه. لکنت امیر علی روزبروز داره بیشتر می شه. دیشب بهش می گم واسه مامان قصه بگو، نمی تونه درست حرف بزنه، می گه دهنم خسته است سنگینه. به خدا مادر خانمی داره دیوونه می شه امیر علی. تو رو خدا درست حرف بزن. آخه من چکار باید بکنم. این دیوار دستشویی خونه است که امیر حسین واسه هر بار دستشویی رفتن یه برچسب زده   ...
20 دی 1391

لکنت زبان

الهی مادر به قربون جفتتون بره. دارم دیوونه می شم. از روز 5 شنبه که اربعین بود امیر علی بطور کاملا ناگهانی با لکنت شروع به حرف زدن کرد. وقتی که می خواد چیزی رو بگیره و یا حرف بزنه لکنتش خیلی زیاده. توی این دو روز تعطیلی خیلی نگرانت بودم. امروز صبح با همکارهای گفتار درمان و روانشناس و ... صحبت کردم و همه گفتند که اصلا نگرانت نباشم. این لکنت نیست و ناروایی گفتار، اصلا به حرف زدنت توجه نکنم و حتی کمکت نکنم که درست حرف بزنی فقط با حوصله اجازه بدم که جمله ات رو تموم بکنی. بخدا مادر خانمی داره دیوونه میشه. بعضی وقتها فکر می کنم چشمت زدن آخه هرجایی که می ریم فوری بهت می گم امیر علی شعر انار رو بخون، مشتلی جوجه رو بخون و تو هم هرچی شعر بلدی می خونی. خ...
16 دی 1391

مشتلی جوجه

چند روزی نیومدم سر بزنم. دلم حسابی هوای وبلاگتون رو کرده بود. دیشب امیر علی خوابش نمی برد. تصمیم گرفت واسه مامانش شعر بخونه. شعر جدیدی که اولین بار مامان اون رو می شنید. شروع کرد. اوه دست خدا (همزمان دو تا دستش رو محکم به هم کوبید که سه متر از روی جام پریدم هوا) مشتلی جوجه، هنوز صبح نشده رفته تو کوچه، واسه نفصه آلوچه، آلوچه گیرش نیومد، سر کچلش خون امد، پنبه بیار پلکش کن، آینه بیارنگاش کن. قربونت بره مامان به این شعر خوندنت. مشتلی جوجه ...
13 دی 1391

اندر احوالات دستشویی رفتن

دیگه کم کم باید از مامی بگیرمتون. دفعه قبل که باشکست مواجه شدم اما ایندفعه حتما باید اینکار رو بکنم. چند روزی می شه که دل از فرش ها و خونه گذاشتم و بدون پوشک روزها توی خونه راه می رید. چند بار آب پاشی کردید ولی دیگه مهم نیست. امیر حسین بعد از دو سه روز عادت کرده و هر موقعی که می خواد بره دستشویی می گه مامان پی پی کردم. قربونش برم. به لطف برچسبهای عروسکی الان همه کاشی های توالتمون کاغذ دیواری شده. آخه امیر حسین هر بار که می ره دستشویی واسه جایزه اش باید دست بزنیم و اون یه عکس بچسبونه به دیوار. امیر علی طبق معمول دوست نداره از پوشک جدا بشه، ولی وقتی می بینه امیر حسین میره خودش شلوارش رو درمیاره پوشکش رو باز می کنه و میاد توی دستشویی آب بازی. ا...
13 دی 1391

شب یلدا شب پایان دنیا

شب یلدا همگی خونه مامان جونی مهمون بودیم. قررا بود مامان جونی برامون دلمه برگ درست بکنه. جوجه کباب هم داشتیم.خان دایی رضا با خانم دایی و گلنوش رفته بودن تهران واسه نوبت دکتر گلنوش. گلسا مونده بود پیش مامان شهین (مادر خانم دایی). ساعت 10 صبح از اداره بیرون اومدم که برم بانک چک خان دایی رضا رو پاس بکنم. بعدش با خاله پری و خاله مهوش رفتیم خرید میوه و خرت و پرت و ... . بعدش من اومدم خونه خودمون ناهار خوردیم و خوابیدیم. عصر که از خواب بیدار شدیم خاله مهوش تلفن زد که بریم دنبال خاله پری و باهم بریم خونه مامان جون. ما هم با ماشین خان دایی رضا رفتیم خیابون گردی و بعدش هم رفتیم گلسا رو برداشتیم و رفتیم خونه مامان جونی. بوی دلمه همه جای خونه رو گرفته ...
2 دی 1391
1